سرپرست گروه ضمن پیامی به حسین زارع اعلام نمود: که حسین جان پیام هایت را خواندم و دیدم که چه زیبا مثل من شدی اما هنوز فاصله است . باید بگویم که چون فهمیدم در پشت خط منتظر حکم مایی ! پس همین الان به تو دستور می دهم که از هم اکنون بیایی و به فعالیتت مثل مرد ادامه بدهی ...
دوستی می شناختم که می گفت: مي خوام برات يه يادگاري بنويسم گفتم: كجا؟ گفت : رو قلبت گفتم مگه ميتوني ؟ گفت : آره سخت نيست آسونه گفتم باشه بنويس تا هميشه يادگاري بمونه يه خنجر برداشت گفتم اين چيه ؟ گفت : هيسس ساكت شدم گفتم : بنويس چرا معطلي خنجرو برداشت و با تيزي خنجر نوشت دوستت دارم ديوونه! اون رفته ؟ خيلي وقته؟ كجا ؟ نميدونم! اما هنوز زخم خنجرش يادگاري رو قلبم مونده.
و یکبار دیگه هم گفت : (روزي دروغ به حقيقت گفت: مــــيل داري با هم به دريـــا برويم و شنـــا كنيم ، حقيقــت ساده لــوح پذيرفت و گول خورد. آن دو با هم به كنار ساحل رفتند ، وقتي به ساحل رسيدند حقيقت لباسهايش را در آورد . دروغ حيلــــه گـــر لباسهاي او را پوشيد و رفت . از آن روز هميشه حقيقت عــــريان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقيقت با ظاهري آراسته نمايان مي شود.)
و در پایان گفت : هيچوقت مغرور نشو ... برگا وقتي مي ريزن كه فكر مي كنن طلا شدن ... آنكس كه اعتماد مي كند خيانت مي بيند و آنكس كه اعتماد نمي كند خود خيانتكار است. آدما مثل كتابن ... از روي بعضي ها بايد مشق نوشت ... از روي بعضي ها بايد جريمه نوشت ... بعضي ها رو بايد چندبار خوند تا معني شونو بفهميم ... و بعضي ها رو بايد نخونده دور انداخت.
پس حسین جان مثل مرد به فعالیتت ادامه بده تا منم هوای شاگرد قدیمی خودم رو داشته باشم . به شرطی که حکم اجرا بشه و واقعا پایه اساسی گروه باشی و طبق قوانین و مقررات گروه همانند گذشته با اندکی تفاوت ادامه دهی که خودت خوب می دونی من نزدیک ترین افراد کنارم را بدون هیچ چشم پوشی از اشتباهات در لحظه اخراج می کنم ولی تو هنوز وقتش نشده و امیدوارم هیچوقت موقعش نشه . پس درود و بدرود ...