تبلیغات


کلاسهای
 
بازیگری
 
به زودی 
  

جستجو در سایت

جستجو

آخرین مقالات

تئاتر خیابانی یا بیرونی

ادامه مطلب


چرا تئاتر کاربردی؟

ادامه مطلب


تأتر «پلِی بَک»

ادامه مطلب


تئاتر برای آموزش بهداشت

ادامه مطلب


تئاتر ِموزه

ادامه مطلب


تئاتر خاطره

ادامه مطلب


نمایش خلاق

ادامه مطلب


تئاتر آموزشی

ادامه مطلب


آیین ها و مراسم سنتی و قدیمی

ادامه مطلب


نمایشنامه زندگی گالیله ...

ادامه مطلب

کلمات کلیدی



آمار سایت


هاست
RSS خروجی

آمار سایت

اخبار





آخرین پیام در آخرین اجرا !!!

ارسال شده توسط: مدیر سایت تاریخ: ۲۵.۰۷.۱۳۹۲ بازدیدها: ۵۰۲۷۳
سرپرست و کارگردان گروه تئاتر جوان جناب آقای محمد جواد آقایی میبدی آخرین روز اجرای نمایش "مجلس قربانی دخترکی که معصوم نام داشت " را با این پیام خاتمه می دهد : خیلی هاتون پرسیده بودید که چرا ؟ که چی شده ؟ که دوست دارید این خونه رو ... که من حق ندارم ... که من الان تنها صاحب این جا نیستم ، که ... که ...

 



البته ببخشید که خیلی دوستانه و مثل وبلاگای عاشقانه پیام میدم ! باید بگم که واقعا عاشق تئاتر و شماها هستم ...

پس به تئاتر می گویم :

 این شب زنده داری را دوست دارم

من این پریشانی را دوست دارم

بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم


گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم

چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم

بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم

چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم، به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم

به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ، این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم

من این نامهربانی هایت را دوست دارم ، هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم

من این بی محبتی هایت را دوست دارم ، هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم

هر چه با دلم بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم

مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ، من این در به دری را دوست دارم

مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ، بهانه هم بگیری برایم ، بهانه هایت را دوست دارم

من این اشکهایی که میریزد از چشمانم را دوست دارم ، آن نگاه های سردت را دوست دارم

بی خیالی هایت را دوست دارم ، اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را نیز دوست دارم....

تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو، من تو را با تمام غمهایت دوست دارم....

هر چه بگویی دوست دارم ، هر چه باشی دوست دارم ، مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم

من این حرفهای مردمت را دوست دارم ، من این بی حرمتی های عاشقانت را دوست دارم ، من این برخوردهای مردم را به خاطر تو دوست دارم ، من این همه را به خاطر تو دوست دارم ...

من این ابر بی باران را دوست دارم ، من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم، این شاخه شکیده  بی گل را دوست دارم ، من اینجا و آنجا همه جا را با تو دوست دارم....

من این شب زنده داری را دوست دارم

اگر با تو بودن خطا است و من گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم...

 بی مهری هایت به حساب دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز به حساب چشمانم من اين حساب اشتباه را دوست دارم....

امیدوارم بفهمی که منظورم که بود و چه بود من این نفهمیدن هایت را دوست دارم ...

دوست نداشتم این جا این جور بنویسم اما خب حق دارید راستش ... ، و حرف حساب جواب نداره که !!! لااقل بهتره بگم و بعد برم ...

دلیل رفتنم از این جا دیدن رد پای کسی ست که شاید تا امروز دوست من ، شاگرد باغبون و رفیق گرمابه و گلستان بود ... اما این دزدکی آمدن هاش به این جا ثابت کرد که خوب بلد نیستم بشناسم دوستانم رو ...

نه این که اومدنش به این جا مهم باشه ها ، نه ! اما کسی که ادعای اعتقاداتش گوش فلک رو کر می کنه لااقل می گفت که میاد تا با بودنش این جا هم خوشحالم کنه ، نه این که بی اجازه و دزدکی ...

شاید همه ی قضیه مثل سیلی بود که در جواب دوستی چندین ساله به صورت من خورد به خاطر اینکه فقط خودش مهم بود نه کس دیگه ای ...

و دیگه این جا رو دوست ندارم ...

و این کوچ و غم رفتن و خراب کردن خانه ی دیرینه ام و راضی نبودن من و اصلا همه ی مسئولیت شرعی و اخلاقی ش بماند گردن او !!!

 

نظرات بسیار خوشحالم کردند اما بگذارید تاییدشان نکنم ...

ممنونم خیلی عزیزان ...


ما کهنه ها چـــــه زود فراموش میشویـــــــم

با گرد و خاکِ عمر هم آغـــــوش میشویـــــم

شمعی میــــــــــانِ هیــــــاهوی بـــــــــــادها

روشن نگشته ایـــم که خاموش میشویــــم

به زخمهایم می نگرید ... ؟!

درد ندارند دیـــــــــــــــگر ...

روزی که رفتـــــــــــــــید ،
...
مرگ تمام درد هایم را با خودش بـــــــــــــــرد !

مرده ها درد نـــــــــــــــمیکشند ... !

حرف آخرم این اســـــــــــــــت ...

برنگردید دیـــــــــــــــگر !!

زنده ام نـــــــــــکنید ... !

بگذارید مثل شما خاطرات گذشته را فراموش کنم !

بگذارید یادم برود که چه بودم و چه شدم !

بگذارید یادم برود که بودنم به خاطر کیست و رفتنم چه ؟!

بگذارید یادم برود که پدر و مادری داشتم !!!


خــــدا تنها روزنه امیدی است كه هیچگاه بسته نمی شود،
تنها كسی است كه با دهان بسته هم می توان صدایش كرد،
با پای شكسته هم می توان سراغش رفت، 
تنها خریداریست كه اجناس شكسته را بهتر برمی دارد، 
تنها كسی است كه وقتی همه رفتند می ماند، 
...وقتی همه پشت كردند آغوش می گشاید،
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت می شود 
و تنها سلطانی است كه دلش با بخشیدن آرام می گیرد نه با تنبیه كردن. 
خـــــــــــدا را برایتان آرزو دارم...


خــــدایـــــا
مــــــی شــــــود بـــاران بــــبــارد . . . ؟
ایــــن بــــــغـــض
بــــــه تــــنـــهــایــی . . .
از گـــلـویــم
پـــایـــیــن

نـــمــی رود ...


باید کوچ کنم از این جا 

خانه ای تازه بسازم

و خب باید دوباره بنویسم 

 

نه مثل این روزها ... 

مثل همان روزهایی که قلم از دستم خسته می شد ! 

 

اما خب وقتی آدم زیاد می نویسد یعنی دارد همه ی خودش را هی جار می زند روی کاغذ و همه ی خودش چیزی نیست که هر رهگذری بیاید ناخنکی بزند و برود !

  

اما

راستش دیدم بی انصافی ست اگر همیشه بودن هاتان را جا بگذارم و بروم  

 

اگر همیشه بوده اید ٬ اگر هنوز هم هستید کافی ست بخواهید که بیایید  

چمدانم پر از جای شماست  ...  

   

 

برای همه ی عزیزان این خانه ام ... برای همه ی این سال ها ... برای این همه عشق و امید که هدیه دادید ... برای همه ی این همه ...  

دوست دارمتان  

حلال کنید  :)

 

و عشق ... 



مهمان
تاریخ: ۰۵.۰۸.۱۳۹۲ متن پیام : ۱۰
مهمانشنیدم حرفهای استاد به خاطر این هست که در آخرین اجرا شاگرداش جای استاد رو گرفته بودند و اصلا به حرفاش گوش نمیداند . استاد گفتم داری مار تو آستینت پرورش میدی . همه شون می رن حالا می بینی و تنهای تنها دوباره دست به دامان ما میشی . شب آخرم خوب شیره سرت مالیدن نه ؟خیلی برات ناراحتم استاد
 تاریخ عضویت : اطلاعاتی ثبت نگردیده است.   اطلاعات شخصی
مهمان
تاریخ: ۰۵.۰۸.۱۳۹۲ متن پیام : ۹
مهمانهمش به خاطر اینه که دورو برتون آدمهای خودخواهی هستند استاد . من که به خاطر همین از گروهتون بیرون اومدم .
 تاریخ عضویت : اطلاعاتی ثبت نگردیده است.   اطلاعات شخصی
مهمان
تاریخ: ۰۲.۰۸.۱۳۹۲ متن پیام : ۸
مهماناستاد واقعا درکتون می کنم .
 تاریخ عضویت : اطلاعاتی ثبت نگردیده است.   اطلاعات شخصی
مهمان
تاریخ: ۰۲.۰۸.۱۳۹۲ متن پیام : ۷
مهماناستاد
نرو نرو نرو
تو هم مثل من نمیتونی دووم بیاری
نروو
 تاریخ عضویت : اطلاعاتی ثبت نگردیده است.   اطلاعات شخصی
مهمان
تاریخ: ۰۱.۰۸.۱۳۹۲ متن پیام : ۶
مهمانجالبه ! دیوونه ها
 تاریخ عضویت : اطلاعاتی ثبت نگردیده است.   اطلاعات شخصی
دوست دلسوز
تاریخ: ۲۸.۰۷.۱۳۹۲ متن پیام : ۵
دوست دلسوزسلام هنرمندان
اجازه دهید تا حرفهای استادتان را با این داستان کامل کنم :
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و گریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!
استاد گفت :پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد،
نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!
 تاریخ عضویت : اطلاعاتی ثبت نگردیده است.   اطلاعات شخصی
مهمان
تاریخ: ۲۸.۰۷.۱۳۹۲ متن پیام : ۴
مهمانآقایی جون ما همه جوره پایه ایم شما فقط دستور بده هر چند که دیگه تو گروه نیستم . ماهیم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی
 تاریخ عضویت : اطلاعاتی ثبت نگردیده است.   اطلاعات شخصی
مهمان
تاریخ: ۲۸.۰۷.۱۳۹۲ متن پیام : ۳
مهمانجالبه استاد جون شما شکوه میکنید اما هیچ کس برات تره هم خورد نمیکنه
 تاریخ عضویت : اطلاعاتی ثبت نگردیده است.   اطلاعات شخصی
maryam
 امتیازات : ۵۳۶   تاریخ: ۲۷.۰۷.۱۳۹۲ متن پیام : ۲
maryamو من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که بی نهایت بار درنامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند
پروانه ها
آخ
تصور کن
آن ها در اندیشه چیزی مبهم
که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
یادم می آید
روزگاری ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند....
مدیون عشقم...
0
 تاریخ عضویت : ۱۰.۰۶.۱۳۹۱  2زن اطلاعات شخصی
یار باوفا
تاریخ: ۲۶.۰۷.۱۳۹۲ متن پیام : ۱
یار باوفااستاد جونم سلام
با اینکه نمی دونم چی شده استاد جون که دلتون این جور گرفته
ولی هر جوری استاد عزیزم بگه حاضریم سنگ صبورش بشیم
عاشقتم استاد جونم ایشا... روزهای خوشحالیتون رو می بینیم .
 تاریخ عضویت : اطلاعاتی ثبت نگردیده است.   اطلاعات شخصی


نام شما:
متن پیام :
شکلک - 01 شکلک - 02 شکلک - 03 شکلک - 04 شکلک - 05 شکلک - 06 شکلک - 07 شکلک - 08 شکلک - 09 شکلک - 10 شکلک - 11 شکلک - 12 شکلک - 13 شکلک - 14 شکلک - 15 شکلک - 16 شکلک - 17 شکلک - 18
تصویر امنیتی:
تصویر امنیتی
کد تصویر امنیتی را وارد نمایید :



تصویری از گرامیداشت پانزدهمین سالگرد تاسیس 
گروه تئاتر جوان میبد و اختتامیه نمایش سی مرغ ، سیمرغ
(آبان ماه 1391)




تصویری از آخرین روز حضور کوروش زارعی در کارگاه نمایش گروه ( شهریور ماه 1392 )



ورود به سایت


خوش آمدید,
مهمان

ثبت نامثبت نام
فراموش کردن کلمه عبور؟فراموش کردن کلمه عبور؟

نام کاربری:
کلمه عبور:
تصویر امنیتی:تصویر امنیتی
کد تصویر امنیتی را وارد نمایید :

نظر سنجی

عملکرد گروه تئاتر جوان در شهرستان میبد چگونه بوده است ؟

عالی
خوب
متوسط
ضعیف


نتایج
نظرسنجی

رای ها: 595
نظرات: 107

پوسترها